برگشت به ساری و خونمون
عسل مامان سلام عزیزم...ما امروز بعد از یه ماه تهران موندن بارو بندیلمونو بستیم و با بابا که اومده بود دنبالمون برگشتیم ساری... شما هم واسه خودت با وسیله هات بازی میکردی... وقتی تو جاده بودیم به محض اینکه میرفتیم تو تونل شما انگار خیلی خیلی از تاریک شدن ناگهانی هوا تعجب میکردی و چشات حسابی گرد و گشاد میشد...منم با دیدن این قیافه متعجب شما نمیتونستم جلو خندمو بگیرم و میترکیدم از خنده و همین خنده شما رو متعجبتر میکرد.... تو این عکس رفتیم تو تونل... و تو این عکس از تونل اومدیم بیرون... اینم وقتی خواب بودی... وقتی رسیدیم ساری یه راست رفتیم خونه مامانی اینا...وقتی رسیدیم,مامانی که خیلی دلش برای ...
نویسنده :
مامان نلیا
15:37