panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

برگشت به ساری و خونمون

1392/5/24 15:37
نویسنده : مامان نلیا
305 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان سلام عزیزم...ما امروز بعد از یه ماه تهران موندن بارو بندیلمونو بستیم و با بابا که اومده بود دنبالمون برگشتیم ساری...

شما هم واسه خودت با وسیله هات بازی میکردی...

 

وقتی تو جاده بودیم به محض اینکه میرفتیم تو تونل شما انگار خیلی خیلی از تاریک شدن ناگهانی هوا تعجب میکردی و چشات حسابی گرد و گشاد میشد...منم با دیدن این قیافه متعجب شما نمیتونستم جلو خندمو بگیرم و میترکیدم از خنده و همین خنده شما رو متعجبتر میکرد....

تو این عکس رفتیم تو تونل...خنده

 


و تو این عکس از تونل اومدیم بیرون...نیشخند




اینم وقتی خواب بودی...ماچ



وقتی رسیدیم ساری یه راست رفتیم خونه مامانی اینا...وقتی رسیدیم,مامانی که خیلی دلش برای شما تنگ شده بود زودی اومد جلو ماشین و شما رو بغل کرد...آخی

 

بابا میگه خونه خودمون خیلی خاک گرفته و کثیف شده و نمیشه بریم اونجا...چون شما دیگه همه جا رو سینه خیز میری نمیشه اونجا بری...برای همین قرار شد یه راست بریم خونه مامانی اینا...بعدش هم مامانی گفت این چند روز تعطیلی رو اونجا بمونیم تا شنبه که کارگر بگیریم و خونمونو تمیز کنه...ما هم اونجا موندیم و بهشون حسابی زحمت دادیم...
اینم چند تا عکس از شما تو خونه مامانی اینا:




















 



دخملم عاشق بستنی ایی....







اینم یه عکس از دمر خوابیدنت...آخه اصلا عادت نداری دمر بخوابی...اینجا نمیدونم چجوری خوابت برده...ابرو




 

                                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خواب گو
24 مرداد 92 16:58
سلام دوست من وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
مامان حدیث
26 مرداد 92 23:33
گاه نمیدانم چه پیامی رابهانه کنم تاازحال آنکه یادم بااوست آگاه شوم…اینبارکه دلتنگی رابهانه کردم…فرداراچه کنم؟؟؟