تولد عزیزجون پانیسا
سلام عشقممممممم....دختر نازم امروز تولد عزیزجونته...تولدش مبارککککککککککککککک...
امشب برای عزیز جون یه کیک خوشمزه خریدیم و خونوادگی تولدشو جشن گرفتیم..مامان هم دیروز که برای شما رفته بود خرید کنه کادو عزیز جون رو هم خرید و یواشکی کادوش کرد...شب که دایی نیما و زن دایی سارا هم اومدن تولدشو جشن گرفتیم...قبل از بریدن کیک یه لحظه شما رو پشت کبک گذاشتم تا با کیک عکس بگیری...
شما هم نامردی نکردی و چنگ زدی تو کیک عزیز جون...
مثل اینکه از قبل براش نقشه ریخته بودی...چون تا کیک رو گذاشتم جلوت در عرض یه ثانیه چنگ زدی توش...ای شیطون مامان فکر کنم اون دفعه که گذاشتیم تو کیک دندونیت چنگ بزنی خیلی بهت مزه کرده بوده که این دفعه هم فوری همون کارو کردی....
حالا عزیزم نکنه شرطی بشی و دستاتو تو کیک عروسیت هم فرو کنی...
و این هم عکسایی از شما در حال چنگ زدن :
جای دست پانیسا روی کیک:
و این هم پانیسا راضی از شیطتنتی که کرده:
مامان قربونت بشه بعدشم رفتی رو پای عزیز جونت نشستی و شروع به خوردن انگشتات و آواز خوندن کردی....
و اینم عکسهایی ازشما همون شب:
قربون اون خنده هات بشم دخمل خوش خنده ی مامان...
وقتی مامان داشت این عکسا رو ازت میگرفت عزیز جون اومد پیشمون و شما از اونجایی که تو این مدتی که تهران بودیم خیلی خیلی خیلی به عزیز جونت وابسته شدی و همش بهونشو میگیری تا عزیز رو دیدی گریه کردی که بیاد بغلت کنه...کلک دیگه مامانو یادت رفته؟هان؟
خودتو ببین داری برای عزیز جونت چکار میکنی...
و این هم شما در آغوش عزیز جون که اومد بغلت کرد:
شب خوبی بود و برای عزیز جون عمری طولانی و با عزت در کنار خودمون دعا میکنیم...آمین...