panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

متن لالایی پانیسا

دختر خوشگله مامان شما عاشق این لالایی هستی که مامان از نوزادیت برات میخوند تا شما خوابت ببره...هنوزم دوسش داری و مامان برات میخونتش تا راحت لالا کنی : آخ لالا  لالا  لالا        لالا لالایی آخ لایی لایی لایی   لالا  لالایی      بخواب پانیس من   ای نور چشمم آخ لالا  لالا  لالا        خوابت کنم من   آخ لایی لایی لایی   لالا  لالایی    آخ لالا  لالا  لالا      ای نازنینم آخ لایی لایی لایی  ای بهترینم آخ لالا  لالا  لالا   &...
11 آذر 1392

کارای جدید

عشقه مامان میخوام بازم از کارای جدیدت بگم... دخترم هزار ماشالا شما خیلی باهوشی و زودی همه چی رو یاد میگیری...هر کاری که برات انجام میدیم یا هر صدایی که برات در میاریم رو ضبط میکنی و زودی همون کار یا همون صدا رو در میاری... قربونت بشم من  وقتی بهت میگیم پانیسا لالا کنه فوری دنباله یه بالشتی میگردی و میری سرتو میذاری روش... وقتی بهت میگیم پیشی چی میگه؟ میگی میو میو... وقتی بهت میگیم پانیسا شی شی (شیر) بده بخورم یقه لباستو پایین میکشی تا مثلا شی شی بدی... وقتی بهت یه دستمال بدیم و بگیم پانیسا دهنشو پاک کنه زودی دستمال رو روی لبات میکشی تا پاکشون کنی... تلفن رو بر میداری و میگی ا ... ا ...که همون الو ه ! ...
11 آذر 1392

دندون جدید دخملی

نانازه خوردنیه مامان چند روز پیش دوتا دندون دیگه هم در اووردی عزیزم...                                                             تا الان 6 تا دندون داری...از فک پایین 4تا جلو که 2تاشون جدیدن...از فک بالات 2تا نیـــــــــش!!! وقتی میخندی خیلـــــــــی خیلــــــــــــی ناز و خوردنی میشی...قزبونت برم من عزیزم... مخصوصا دندون نیشای بالات خیلی بامزه ست...چون فقط 2تا نیشه که 4تا دندون بینشون خالیه هنوز  بابا میگه تو این مورد به عمو آرمین رفتی...میگه من یادمه که اونم از بالا فقط 2تا...
11 آذر 1392

عکسایی از شیطنت های پانیسا کوچولو

کارای جدید پانیسا کوچولوی ما: دخترم وقتی بهت میگیم پانیسا چراغ کـــــــو؟فوری به بالای سرت نگاه میکنی و دنبال لوستر میگردی...منم بهت میگم آفریـــــــــــــن شما هم خیلی خوشحال میشی و میخندی کم کم داری همه اطرافیانت رو میشناسی...تا میگیم عزیز جون کو نگاش میکنی...بابا کو نگاش میکنی...باباجی کو نگاش میکنی...دایی کو اگه خودش هم نباشه به اتاقش نگا میکنی و...فــــــــــــــــدات شم آدم شناس... همچنان هم نانای نای میکنی و هم یه دستی و هم دو دستی بشکن میزنی...یه رقصه جدیدت اینه که در حالی که 4زانو نشستی شروع به رقص میکنی و باسنتو بالا پایین میبری و با هیجان زیـــــــــــاد نانای میکنی و همینطوری نشستنه یه دوره کامل رو میزنی... چشم/گوش...
1 آذر 1392

هیئت دیدن پانیسا کوچولو

نانازه مامان این روزای محرم من و شما با عزیز جون و دایی نیما و زن دایی سارا فقط یه شب رو بیرون رفتیم برای دیدن دسته های عزاداری...دوسته کوچولوت (آقا رهــــــــــــــــام) هم با مامان و باباش اومده بود ولی زیاد با هم بازی نمیکردین...هنوز رهام کوچولوه و بیشتر بچه های بزرگتر از خودش رو دوست داره شما هم همینطور برای بچه های بزرگتر بیشتر ذوق میکنی...وقتی دسته عزاداری داشت از جلومون رد میشد شما که هنوز مفهوم این چیزا رو درک نمیکنی با صدای طبل شروع کردی به نانای نای... یه بارم وقتی مداح داشت موقع مداحی کردنش از پشت بلندگوش میگفت خداحافظ شما شروع کردی به بای بای کردن خیــــــــــــــلی باحال بود اون شب همش از بغل من میرفتی بغله عزیز ج...
1 آذر 1392

سرما خوردگیه بابا و دخمل

دختره نازم چند روز پیش یه سرما خوردگیه نسبتا خفیف گرفتی وقتیکه از حموم اومده بودی بیرون...از اون طرف هم بابایی تو ساری مریض شده و سرمای بدی خورده...                                                               من و عزیز جون و بابا جون فوری شما رو بردیم دکتر...خدا رو شکر دکتره اینجا دکتره خودتو تو ساری شناخت و همون شربتی رو داد که پارسال اون داده بود (این شربت برای کاهش علائم سرما خوردگیه که شما به خاطر آلرژی باید بخوری) روز اول همش تب داشتی و مدام حواسم بود که تبت بالا نره...شبش هم...
19 آبان 1392

چند تا شیرین کاری از پانیسا کوچولو

عشقم چند روزه عاشق توپی شدی که خاله شبنم بهت داده!!! مدتها خودت تنهایی با توپت بازی میکنی...هی میکوبیش زمین تا قل بخوره بعد دنبالش میری و برش میداری و دوباره میکوبیش زمین...این کارو چندین بار انجام میدی...کاری هم به کاره هیچ کسی نداری و حسابی تو نخ بازیه خودتی...هر جا هم که توپت بره(زیره میز و صندلی و...) باید بری و برش داری... تو این عکس هم رفتی زیر میز عسلیه عزیز جون اینا و میخوای که توپت رو برداری اما گیر کردی اون زیر... اون چشاتو نگا کن که چه شیطون داره به توپه نگا  میکنه...                                           &n...
19 آبان 1392

داستان پانیسا و اسباب بازیه مورد علاقه اش

شیطون بلا خانم یه روز با عزیز جون رفتی حموم و حســـــــــــــــابی با هم آب بازی کردین و صدای آواز خوندنتون تا تو هال میومد... وقتی اومدی بیرون لپات گل انداخته بود و خیلی بامزه شده بودی...   آخـــــــــــــی حسابی آب بازی کردی و خسته شدی دختره خوشگلم؟                                                      اما بعد از خوردن شیر انرژی گرفتی و رفتی سراغ اسباب بازیات عاشقه این تلفن موزیکاله هستی که مامانی برات خریده...با آهنگاش فوری نانای میکنی قرتی خانم مـــــــــــــــــن... قرب...
19 آبان 1392

خریدای پاییزه پانیسا خانم

دخمل خوشگلم اینا خریداییه که مامان براتون کرده...مبارکت باشه عزیزم...ایشالا به سلامتی و شادی ازشون استفاده کنی گلم...من و شما و عزیز جون و بابا جون با هم رفتیم خرید...شما نسبت به قبل مدت زمان بیشتری تو کالسکه ات دووم میاری...آفـــــــــــــرین واسه خودت مغازه ها رو میدیدی و کیف میکردی...ولی آخراش دیگه خسته میشدی و میومدی بغله عزیز جون...عزیز جون هم حسابی باهات بازی میکرد و شما هم خیلی خوشحالی و شیطنت میکردی...همش دوست داشتی تاتی کنی با عزیز جون...خوشت میومد که با کفشای جغجغه دارت تاتی کنی...مامان فدای خودت و کفشات ممنون از عزیز جون و بابا جون که تو خرید کمکمون کردن اینم عکسی از لباسای جدیدت که دایی ایمان با فتوشاب برات در...
19 آبان 1392