panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

عکسایی از شیطنت های پانیسا کوچولو

1392/9/1 20:45
نویسنده : مامان نلیا
728 بازدید
اشتراک گذاری

کارای جدید پانیسا کوچولوی ما:


دخترم وقتی بهت میگیم پانیسا چراغ کـــــــو؟فوری به بالای سرت نگاه میکنی و دنبال لوستر میگردی...منم بهت میگم آفریـــــــــــــن شما هم خیلی خوشحال میشی و میخندیماچ

کم کم داری همه اطرافیانت رو میشناسی...تا میگیم عزیز جون کو نگاش میکنی...بابا کو نگاش میکنی...باباجی کو نگاش میکنی...دایی کو اگه خودش هم نباشه به اتاقش نگا میکنی و...فــــــــــــــــدات شم آدم شناس...

همچنان هم نانای نای میکنی و هم یه دستی و هم دو دستی بشکن میزنی...یه رقصه جدیدت اینه که در حالی که 4زانو نشستی شروع به رقص میکنی و باسنتو بالا پایین میبری و با هیجان زیـــــــــــاد نانای میکنی و همینطوری نشستنه یه دوره کامل رو میزنی...قهقهه

چشم/گوش/مو/پا رو میشناسی و وقتی میگیم نشونمون میدی...

بازیه لی لی لی حوضک رو هم خیلی دوست داری و تا شعرشو برات میخونیم فوری انگشت اشارتو میذاری کف دستت و میچرخونی...بعدم انگشت شست ما رو میگیری و میچرخونی تا ما بگیم منه منه کله گنده...!

یه بازی دیگه هم که یاد گرفتی کلاغ پره...انگشت اشارتو میذاری رو فرش و برمیداری...تا به اسمه خودت میرسیم شروع میکنی به دست زدن...اینکارت خیلی خنده داره...

یه کاره خیلی دوست داشتنیم که میکنی اینه که بوس میکنی عزیزم...یه عکس نی نی دختره با مزه هست تو تبلت مامانی همش تند تند با صدا بوسش میکنی...وقتیم که عمه میاد تانگو صورتشو از پشت تبلت بوسه صدا دار میکنی...همه رو میبوسی...مامانی...باباجی...بابا و من...منو ویژه بوس میکنی...دهنتو باز میکنی و مامان لباتو بوس میکنه و شما با دندونات لبای مامان رو میگیری...اینجاست که مامان باید زودی لباشو برداره والا گازش میگیری...

از چند وقت پیش به هر چیزه ممنوعی که دست میزدی مامان انگشتشو تکون میداد و میگفت نه نه نه نه ... حالا شما خودت هر چیزه ممنوعی که میدونی نباید بهش دست بزنی رو میبینی خودت انگشتشو تکون میدی و نه نه هم میگی  این شکلی...  و جالب اینه که دست هم بهش میزنــــــــــــــی...قهقهه

با شونه موهاتو شونه میکنی...!

وقتی میری جلو آیینه خیلی ذوق میکنی و هی میگی نی نی...نی نی!

تازگیا یاد گرفتی سرسری میکنی...یه کم دیر بهت یاد دادیم...نیشخند

حالا عکسای جدیدت...

پانیسا خانم در حاله خوردن لقمه نون و پنیر که فقط بلده لای لقمشو باز کنه و مواد توشو بخوره و بقیه شو هم از صندلیه غذاش پرت کنه پایین...قهقهه




قربون اون شکلت بشــــــــــم من مامانی با اون موهای با مزه ات که مثله عروسک مورد علاقه ات (چرا) شده...اینجا سرتو کج کردی تا بتونی صورت منو از پشت دوربین ببینی...




 پانیسا در حاله بازی با پرده خونه:




 

دالــــــــــــــــــــــــــی مامان...



بعدم همونطوری که زیر پرده بودی شروع کردی به 4 دست و پا راه رفتن و این شکلی شدی...نیشخند



                                                          





دیگه جدیدا وقتی مامان میره تو آشپزخونه یه کاره کوچیکی کنه شما هم فوری میای پیشش و مشغوله شیطنت و بازی کردن با وسیله های تو آشپزخونه میشی...



قربون اون خنده هات بشم من عزیزترینم...شیرین ترینم...قربون اون دندونای با مزه ات بشم من کوچولوی مامان...




پانیسا در حاله خوردن کیک با سر و صورت شکلاتی با یه نگاه شیطون...مژه



اون انگشتاتو بده مامان هم بخورتشـــــــــــــــون!!

                                                


پانیسا در حاله کوه نوردی از مبل و دستیابی به نوک آباژور...







اینجا هم داشتی برگای اون بامبوی بیچاره رو با دستت میکشیدیخنده




شیطون خانم داری از گاز آشپزخونه آویزوون میشی...وای عاشق این عکساتم من...ماچ



دالـــــــــــــــــــی عشقم...بغل



اینجا هم شروع کردی به ور رفتن با پیچای گاز...قربون اون قد و بالات مامانی...


 


پانیسا دم برکه آشپزخونه مامانی اینا...خیلی این عکسات خوشگلن...دخترم خیلی ناز شدی...ببین چه برکه خوشگلی دارن مامانی اینا...









پاهاشوووووووووووووو...زبان




آخی خوابت گرفته عزیزم؟ طرز نشستنت رو نگااااااااا...عینک


 

این عکسا رو هم همین الان ازت گرفتم...رو مبله خونه مامانی اینایی...



داری برای خاله شبنم دست میزنی...




                                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامانی
1 آذر 92 21:19
وای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چقدر الان دوست دارم بگیرمش همچینی یه گازش بگیرممممممممم خدا واستون نگهش داره از طرف من گازش بگیرید محکمممممممممممممممممم
مامان نلیا
پاسخ
هـــــــه مرسی باشه حتما...ممنون
toki
4 آذر 92 12:42
چه دخمل خوشگل و نازی
مامان نلیا
پاسخ
مرســــــــــــــــــی...
آسمان
9 آذر 92 14:43
دایی نیما
10 آذر 92 18:45
وااااااااااااااااااااااااااااااي سلااااااااااااااااااااااااااام دايي خره.......... امروزدلم واست تنگ شد تو اينترنت اسمتو زدم عكساتا ديدم... اينقده ذوق كردم كه نگو.......... دل داييت يه ريزه شده واست هم واسه خودت هم واسه مامان و بابات.......... كاش زودي بيايي ببينمت. دوست دارم ، پيشاپيش تولدتم تبريك ميگم... ميخوام اولين نفري باشم كه بهت تبريك ميگه ..... همچنين سال 1393 ، دانشگاه رفتنتو ، ازواجتو و... از الان بهت تبريك ميگم ( حاضرم شرط ببندم از مامانت زودتر بهت تبريك گفتم ...) بوس بوس بوس
مامان نلیا
پاسخ
سلاااااااام دایی نیما جونی...مرســـــــــی خان دایی جون...دل من و مامان بابام هم برای همتون تنگ شده به خـــــــــدا...دایی جون مرسی که اولیـــــــن نفری بودی که تولدمو تبریک گفتی بهم...از همه تبریکا هم ممنون...قربون دایی خودم بشم...یه عالمه دوست دارم خان دایی جون