پانیسا در بابلسر
سلاااااااااااااااااااام عشــــــــــــــــقم...عزیـــــــــــــــــزم...نانازم روز جمعه من و بابا و شما که رفته بودیم خونه مامانی اینا تصمیم گرفتیم با مامانی و باباجی و یاسمن بریم بابلسر بگردیم...
وقتی رسیدیم اول رفتیم رستوران ناهار بخوریم...اونجا برای شما هم یه صندلیه غذا بود...تا بخواد غذای ما آماده شه شما رو نشوندیم رو صندلی و ناهارتو که از خونه برات اوورده بودم رو بهت دادم...شما هم گرسنه ات بود و حسابی غذا خوردی... قربونت بشـــــــــــم جوجویه مامان...
پانیسا با لب و دهن ماستی...
پانیسا در حال جویدن غذا...
بعد از اینکه ما هم ناهارمونو خوردیم رفتیم تو محوطه رستوران و شما با یاسمن یه کم بازی کردین...فقط حیف که هوا خیلی گرم و شرجی بودددددددددددد...
پانیسا در حال بازی...قربون اون قیافت...
بعدش هم رفتیم کنار ساحل...اما چون خیلی هوا گرم و شرجی بود فقط چند دقیقه موندیم...شما هم کار خرابی کرده بودی مامانی شما رو شست و برگشتیم خونه...
پانیسا کوچولو کنار ساحل بابلسر...