9 ماهگیه پرنسس پانیسا
9 ماهگیه پرنسس پانیسا ســـــــــــــــــــلام عشقه کوچولوی مامان...
عزیزم 9 ماهگیت مبـــــــــــــــــــــــارک نانازم...
اینم چند تا برش از کیکای مورد علاقه مامانه شکموت که بابایی جون برای 9ماهگیت خریده...
این 9 ماه چقد زود گذشت...با وجود یه سری سختیا ولی عزیزم اصلا دلم نمیخواد این روزا تموم شه...شما تو این روزا انقد شیرین و خوردنی شدی که حیفه زمان زود بگذره...
انقد بامزه مامان و بابا و دد و نه نه و نانا و... میگی که دلم میخواد درسته قورتت بدم! انقد با مزه بازی میکنی و دستتو بهم میگیری تا بتونی رو پاهات وایسی که دلم ضعف میره برات...
خیلی هم مهربونی چون دلت نمیاد اسباب بازیاتو تنهایی بخوری!! همش اونا رو با اون دستای کوچولوت میاری سمته دهن من و بابایی تا ما هم بخوریــــــــــــــــــــم...
وقتایی که نون میخوری هم همین کارو میکنی...یه ذره خودت میخوری یه ذره به ما میدی...
مخصوصا وقتی که بهت میگم بده مامان بخوره.سریع دستاتو به سمت دهنم دراز میکنی...جالب اینه که هر دو دستتو دراز میکنی...
الهی قربونت بشم عزیزم...عاشقتــــــــــــــم....
دخملم این روزا داری بازم دندون در میاری...دندون نیش بالات سمته راست زده بیرون اون یکی نیشت هم پیله کرده و همین روزاست که اونم بیرون بیاد..
ولی بعضی شبا به خاطر دردش اذیت میشی...بمیــــــــــــــــرم برات...میدونم خیلی درد داره مامانی
...فدات بشم من...یه شب هر کاری میکردیم نمیخوابیدی...همش گریه میکردی و بی قراری میکردی...آخرش با بابایی بردیمت بیرون انقد تو خیابونا گشتیم تا بالاخره آروم شدی و خوابت برد
