خرابکاری های شیطون خانم
شیطونه مامان این روزا که میتونی سینه خیز بری واسه خودت حسابی این ور اون ور میری و شیطونی میکنی...اول میخوام از جعبه اسباب بازیات عکس بذارم که کلتو بردی توش و داری اون تو سرک میکشی و عروسکاتو دونه دونه میریزی بیرون...
وااااااااااای خدا اون لپای گل انداختشو ببین که چه نازت کرده...بخورمت مــــــــــــــــــــن...
هی کلتو میووردی بیرون به من یه نگا میکردی باز میرفتی اون تو...
اینم از یه وقته دیگه که همه رو ریختی بیرون و خیالت راحت شد...
اینم از یه خرابکاریه دیگه که رفتی سراغ سبد پوشک هات و هر چی چیزمیز توش بود رو ریختی بیرون...مثل اینکه به این کار خیلی علاقه داریا شیطون بلای مامان...
پانیسای شیطون در حال خوردن قطره بینی...(البته مامان مواظبت بود ها و درش هم حسابی سفت بود)....قیافشووووو....میره که بره یه گاز بزنه بهش...
نمیدونم از کجا پستونکتو پیدا کردی و سریع گذاشتی دهنت...
و اما...
یه روز تو آشپزخونه داشتم تند تند کارامو میکردم که بیام پیشت...شما هم از اونجاییکه که حتی یه دقیقه هم تحمل دوری از مامان رو نداری داشتی میخزیدی و میومدی سمت آشپزخونه... نگام بهت بود...یهو دیدم صدای ملچ مولوچ داره میاد...یه کم اومدم جلو دیدم داری سرامیک خونه رو میخوری و ملچ مولوچ میکنی....
سریع با موبایلم ازت عکس گرفتم که بذارم برات فضولیه خودتو ببینی...فقط یه کم تار شده...قربون اون حس کنجکاویت برم مــــــــــــــــــــن...میگن بچه ها با دهنشون جنس اشیاء رو تشخیص میدن...شمام سرامیکو خوردی ببینی جنسش از چیه....
بعد که متوجه حضور من شدی نگام کردی...تو این عکس اون مماخ کوچولوتو ببین چه قرمز شده به زمین مالیده شده...
یه روزه دیگه هم باز دلت خواست مزه سرامیک خونمونو بچشی...
بعدش هم رفتی سراغ فرشمون تا ببینی اون چه مزه ای میده...
مثل اینکه از این بیشتر خوشت اومده...
میز هال رو هم خیلی دوست داری بخوری...ازت غافل بشم رفتی سراغش...اول یه کم میکوبی روش...
بعد یه نگاه خریدارانه..
و بعد حملــــــــــــــــــــــــه...
مامان دورت بگرده...با این کارات دلم میخواد درسته قورتت بدم....عاشقتـــــــــــــــــــــــم عزیــــــــــــــــــزم...
منتظر شیطنت های بعدیت هستیم شیطون بلا خانم...