panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

شیطنتای پانیسا تو خونه مامانی و عزیز جون

عزیزم شما عاشقه پشت پنجره آشپزخونه عزیز جون اینایی...همش میری و روی میزشون میشینی و از پشت پنجره بیرون رو میبینی و عزیز جون هم باهات بازی میکنه و یادت داده به مردایی که رد میشن عمو میگی و با هم پیشی ها و نی نی هایی که رد میشن رو میبینین...حتی یه بار که عزیز جون داشته بهت سیب زمنیه سرخ کرده میداده شما همش سیب زمینیاتو به پیشی های تو کوچه تعارف میکردی و شیشه رو حسابی چرب و چیلی کردی اهلی من فدای اون کارای بامزه ات شم بلا خانم عاشق اینی که سوار صندلیه کامپیوتر دایی ایمان بشینی و عزیز جون رات ببره و بوق بوقم بزنه برات  از کتابخونه اتاقه دایی ایمان هم خیلی خوشت میاد...از مجسمه عقاب پشت پنجره آشپزخونه هم خیلی خوشت میاد و بهش کل...
11 بهمن 1392

شیرین ترین دختره شیطونه دنیا

خوشگلم میخوام عکسایی که ماله 1-2 ماه قبله و فرصت نشده بود برات بذارم الان بذارم...البته خوده عکسا تاریخ دارن اولین بار که بابا امین برات گیتار زد... نمیدونم چرا یه مدتی خیلی به پشته تلویزیون گیر میدادی و همش میرفتی ببینی اون پشت کیه ...بعدشم 4دست و پا از میز تلویزیون میرفتی بالا و مشغوله فضولی میشدی...البته مامان حواسش بهت بود که کاره خطرناکی نکنیااااا... آخرش دیگه اونجا رو بالشت گذاشتیم تا نتونی ازش بری بالا...حالا عکس العمل خودتو ببین با اون بالشته! اون طرفه میز تلویزیون هم مثلا صندلی گذاشتیم که نتونی بری به سیم های پشته تلویزیون دست بزنی ولی نگاه کن خودتوووووووو اینم از جاکفشی دم دستیمون که همش دوست...
11 بهمن 1392

پانیسا تو یخچال!

عشقه مامان این عکسا هم ماله 1-2 ماهه قبله که دارم الان برات میذارم... شما عاشقه یخچالی و تا میبینی درش باز شده کلی ذوق زده میشی و به طرفش حمله ور میشی...و با خنده و شادی مشغوله به هم ریختنش میشی...ببیـــــــــــــــــن! اینجا هم درو رو خودت بستی...قیافتو نگاه چقد ترسیدی  البته مامان بعد از ثبته چهره ات سریع نجاتت داد قربونت بشم    ...
4 بهمن 1392

پانیسا با لباسای بچگیه مامان نلیاش

سلام عزیزم...عشقم حدوده 1-2 ماهه پیش مامان یکی از لباسای دوران بجگیشو تنت کرد و ازت عکسای خوجلی گرفت ولی راستش انقد درگیر کارای تولدت بودم که یادم رفت عکساشو برات بذارم...الان با تاخیره 1-2 ماهه میذارم چقدم رنگش بهت میاد و نانازت کرده...خوجله مــــــــــــــــن در تلاشه شدید برای خوردن گردنبندت...!    ...
4 بهمن 1392

تم تولد پانیسا کوچولو

دوستان عزیز این مطلب جنبه تبلیغاتی داره...تم تولد پانیسا کوچولو رو دایی ایمان جونش طراحی کرده بود...که عکساشو براتون دونه دونه میذارم...هر کسی که مایله سفارش بده با شماره زیر تماس بگیره و راجع به جزئیات سفارشش با خوده دایی ایمانه پانیسا صحبت کنه...   ایمان رمضانی  09124402816 فلش راهنمایی   برگه خوشامدگویی و برگه یادگاری  جعبه دستمال کاغذی ریسه عکس 12 تایی و عدد تم ریسه هپی برث دی و اسمه پانیسا و نماد تم و عدد تولد لیبل سیخ چوبی و لیبل نی و برگه نوش جان   لیبل نوشابه و تزئین چاقوی کیک   جعبه پاپ کورن کلاه بوقی بچه ها کلاه بوقی پانیسا کوچولو جعبه گیفت نمای کلی ...
2 بهمن 1392

جشن تولد 30سالگیه بابا امین و یکسالگیه پرنسس پانیسا

دخمل گلم حدود یه ماهه پیش (92/9/28) تولد واقعی ات بود ولی چون به ماهه صفر برخورد کرده بود نمیشد جشن و مراسم گرفت و بزن برقص کرد برای همین صبر کردیم تا ماهه صفر تموم شه و با تولد بابایی یکیش کنیم و یه جشن حسابی برات بگیریم... عزیزم از حدود 2ماهه قبل تدارک این جشن رو برات دیدم و تموم این مدت مشغول جمع آوری اطلاعات و دستور پخت ها و عکسا و تزئینات مختلف برای کارای مختلفه جشن و...بودم... بالاخره همه کارا انجام شد و تفلــــــــــــد شما و بابایی برگزار شد... تولدتون مبــــــــــــــــــــــــارک عشقای من...دوستتون دارم هوارتا                                 &nbs...
1 بهمن 1392

کریسمس مبارک پرنسس پانیسا

دخملی درسته که ما مسیحی نیستیم ولی مامان عاشق کریسمس و تزئیناتشه ...کریسمس مبــــــــــــــــــــارک عشقــــــــــــــــــم...               منم با ریسه و آویزایی که مامانی از ارمنستان اوورده بود یه کارایی کردم...                                  پانیسا کوچولو بابا نوئل برای شما هم کادو اوورده...                                                         ...
6 دی 1392

دومین شب یلدای پانیسا

دختر گلم دومین یلدات مبــــــــــــــــارک نانازه مامان و بابا              پارسال شب یلدا شما تازه 2روزه ات بود...همه اومده بودن خونه ما دور هم جمع شده بودن..دایی ایمان هم دره گوشت اذان گفت و نام گذاریت کردیم... امسال هم همه خونه مامانی اینا بودیم...عزیز جون اینا هم برای زن دایی شکوه شب چله ایی برده بودن...جای ما خالی اینم از هندونه ی شیرین و قرمز و آبداره ماااااااااا...                                                      پانیسا و یاسمن   ...
2 دی 1392

تولد آویسا جون

دخترم روز تولدت (28 آذر) مامانه آویسا با چند روز تاخیر براش تولد گرفته بود و ما هم دعوت بودیم... شب خیلی خوبی بود و هم مامان هم شما با دوستای جدیدت بیشتر آشنا شدی و خیلی خوش گذشت...اولش یه کم غریبی میکردی و آروم بودی اما کم کم موتورت روشن شد ( ) و شیطونی کردی...البته نه مثله همیشـــــــــه امیدوارم ما مامانا و باباها و نی نیا بتونیم دوستای خوبی برای همدیگه باشیـــــــــــم... پانیسا قبل از رفتن به تفلـــــــــــد دوستـــــــــش...قربون اون خنده هات دخملیم پانیسا و دوستش آدرینا در حال شام خوردن... خودتو ببین داری پستونکتو به آدرینا تعارف میکنی البته دوست داشتی شیشه شیر آدرینا رو هم بخوریااااااااا... قربون هر ...
2 دی 1392