تولد یکسالگیت مبــــــــــــــــارک عزیزترینم
ســـــــــــــــــــــــلام دختر عزیزم...مامانی شما امروز یـــــــــــــــــــــــــک سالت شد...
تولدت مبــــــــــــــــــــارک پرنسسم
اول میخوام یه کم از پارسال یادآوری کنم...
عزیزم پارسال تو یه همچین روزی صبح ساعت 8 مامانی دردش گرفت و رفت بیمارستان...پرستار بعد از معاینه گفت دخملی عجله داره و میخواد 2هفته زودتر به دنیا بیـــــــــــــاد...مامانی هم از ترس و شوک و هیجان زد زیر گریه...عزیز جون اینا هول هولکی راهیه ساری شدن...و شما بعد از 6ساعت درد متوسط کشیدن مامان ساعت 14:35 دقیقه به دنیـــــــــــــا اومدی...و مامان هم صدا با اولین گریه ات اشک ریخت...
منو تو بخش بردن و بعد از تموم شدن ساعت ملاقات شما رو برامون اووردن...فقط من بودم و شما و بابایی...اولین جمع خونواده سه نفرمون بود...
وای که چه شیرین بود اولین دیدار...
اولین در آغوش کشیدن مامان...
اولین نوازش بابا...
و اشک ریختن مامان و بابا...از سر شوق...از سر احساس...از حس مادری...از حس پدری...از حس شیرین مادر و پدر شدنه یه نوزاد کوچولوی دوست داشتنی...از جنس خودت...از وجود خودمون...از خون خودمون...میوه ی عشقه خودمون
آخــــــــــی...
آمدی گریه کنان شاد شدیم
تا که در کلبه ما لاله شدی
چقد زود گذر کرد زمان
چقد زود تو یکساله شدی
مثل یک چشمه جوشان شده ایی
پاک و زیبا و زلال و جاری
دخترم خوب بدان تا به ابد
در دل پدر و من جاداری
دختر گلم با اومدنت خونمونو روشن کردی...دلامونو شاد کردی...لبامونو خندون کردی
کوچولوی مامان...
مامان و بابا میخوان برای اولین تولدت برات جشن بگیرن...اما به خاطر تلاقی شدن تولدت با ماهه صفر با یه کم تاخیر تولدتو جشن میگیرن...
اما برای اینکه روز واقعیه تولدت رو هم جشن گرفته باشیم رفتیم برات کیک (چیز کیک) خریدیم...و یه جشن هول هولکیه خودمونی گرفتیم...چون شما ظهر نخوابیده بودی و همش مشغول بازی و شیطنت با عزیز جون بودی...
واسه همین خیلی خسته بودی و حوصله نداشتی و بد اخلاقی میکردی...
اما بالاخره یه کم سرحال شدی و پشت کیک تولدت نشستی...تولدت مبارک نانازه شیطون بلا مامان...
شیطون مامان همش گیر داده بودی به شمع کیکت دست بزنی...حتی یه بارم دستتو فرو بردی توش...
منم برای اینکه بهت آسیبی نرسه فوری فوتش کردم...
هی این شمع بیچاره رو از تو کیک در میاووردی...
و دوباره فرو میکردی یه جای دیگه اش...کلی هم از این موفقیتت ذوق میکردی و برای خودت نانای نای میکردی...
اینم فعلا یه کادو از طرف همه...تا بعدا کادوی اصلیتو شب جشن بهت بدین خوشگلم...
اینجا هم داری با موبایل موزیکالت الو میکنی...نگاه کن گوشیو گرفتی پشت سرت به جای در گوشت...!
دختر قشنگم ایشالا به زودی جشن تولد رسمی و اصلیتو برگزار میکنیم...
بازم تولـــــــــــدت مبـــــــــــــارک عشق کوچولو و شیرین مامان نلیا و بابا امین...
دخترم مامان و بابا عاشقتن و از خدا ممنون اند که دخملی به شیرینیه شما به ما داده...
ایشـــــــــــالا همیشه محافظت باشه و تنت سالــــــــــــم و لبت خنــــــــــــدون و دلت شــــــــــــــاد باشه عزیزتزینمون...