پانیسا در مینی پارک
دخمله نازم چند هفته پیش بابا با باباجی یه سفر کاری رفتن...من و شما هم رفتیم خونه مامانی اینا که تنها نمونیم...یه روز 5شنبه من و شما با مامانی و دختر دایی بابا(شبنم) و دخترخاله بابا(مینو) و یاسمن رفتیم بیرون...اول رفتیم مینی پارک تا شما و یاسمن اونجا بازی کنین...
اولش یه کم ترسیده بودی و گریه میکردی اما بعدش خوشت اومده بود و میخندیدی و بازی میکردی...خاله شبنم هم تند تند ازت عکس میگرفت...شده بود آتلیه
اینم عکسای اون شب:
دندوناشــــــــــــــو...
قربون اون شادی کردنت بشم مامان...
میخواستی از این قصر بادی بری بالا تا به یاسمن برسی...
داری با مامانی بای بای میکنی...قربونش...
پانیسا پشت میز و صندلیه بچه ها...
پانیسا در حاله خوردن کاغذ نقاشیه یه بنده خدا...
شام هم رفتیم بیرون پیتزا خوردیم...به شما هم از نون و گوشتش دادم(قارچ و گوشت بود) البته وقتی اومدیم خونه شام خودتو گرم کردم و بهت دادم تا حسابی سیر شی کوچولوی نانازه مامان...