panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

اولین شب یلدا با دختر نازمون

1392/4/17 21:59
نویسنده : مامان نلیا
248 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از به دنیا اومدنت برای اینکه شب یلدا رو کجا باشیم و چکار کنیم برنامه چیدیم....ولی انگار تو هم قصد داشتی تو برنامه های ما باشی شیطون که زودتر اومدی...

قرار شد شب یلدا همه بیان خونه ما....من زیاد سر حال نبودم...هم درد داشتم هم اینکه شیر نداشتم و توام حسابی گرسنه بودی...طوری که مجبور شدیم با قاشق یه کم بهت شیر خشک بدیم.اصلا طاقت دیدن این صحنه رو نداشتم و پشتمو میکردم.یه جورایی از دست خودم عصبانی بودم...اما دقیقا 4 روز بعد از زایمان تونستم از شیر خودم تو رو تغذیه کنم و تا امروز که 6 ماه و 19 روزته همچنان از شیر مامان میخوری و من به خاطر این نعمت که خدا بهم داده شاکرم..

تو شب یلدا ما بیشتر تو اتاق بودیم و استراحت میکردیم...همون شب دایی ایمان تو رو بغل کرد و در گوشت اذان گفت و اسمتو خوند...منم از دیدن این صحنه گریه میکردم....من با دایی ایمان از بچگی خیلی جور بودیم....همبازیای خوبی بودیم...برای من مثل خواهر بود...باورم نمیشد یه روزی همین دایی ایمان تو گوش بچه من اذان میگه....نگرانصحنه قشنگی بود...قلبقلب

بعدش هم بابام همه رو مهمون کرد رستوران شام بخورن اما من و تو و بابایی به خاطر حال من موندیم خونه...خاله شبنم تو این چند روزه خیلی کمک حالم بود...خاله مینو خیلی بهم کمک میکرد...برات لباس 2صفر خرید چون اون لباس صفری که قبلا خودش برات خریده بود بزرگت بود...از همشون ممنونم...چشمکاینم عکست با اون لباس:

دخملی با لباس 2صفر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)