تولد آویسا جون
دخترم روز تولدت (28 آذر) مامانه آویسا با چند روز تاخیر براش تولد گرفته بود و ما هم دعوت بودیم...
شب خیلی خوبی بود و هم مامان هم شما با دوستای جدیدت بیشتر آشنا شدی و خیلی خوش گذشت...اولش یه کم غریبی میکردی و آروم بودی اما کم کم موتورت روشن شد () و شیطونی کردی...البته نه مثله همیشـــــــــه
امیدوارم ما مامانا و باباها و نی نیا بتونیم دوستای خوبی برای همدیگه باشیـــــــــــم...
پانیسا قبل از رفتن به تفلـــــــــــد دوستـــــــــش...قربون اون خنده هات دخملیم
پانیسا و دوستش آدرینا در حال شام خوردن...
خودتو ببین داری پستونکتو به آدرینا تعارف میکنی
البته دوست داشتی شیشه شیر آدرینا رو هم بخوریااااااااا...
قربون هر دو تاتون
پانیسا و آویسا...هر دو خسته ولی همچنان بیدار...
قربونتون بشم من...
دوستتون آدرینا تو بغله مامانش خواب بود ولی شما 2تا هنوز بیدار بودید
آویسا جون تولدت مبــــــــــــــــــــارک خاله...ایشالا 120 ساله شی...به ما که خوش گذشت و دسته مامانت هم درد نکنه که برای شما زحمت کشیده بود...