چند ماهه گذشته پانیسا عشقم
سلام عســـــــــل مامان
گلچینی از عکسهای شش ماهه اخیر رو میذارم برات...البته جدیدا خیلی دوست نداری که ازت عکس بگیرم...برا همین منم اذیتت نمیکنم و کمتر عکس میگیرم
علاقه زیادی به تاب خوردن از دسته تردمیل داری...البته همراه باهاش حتما شعر تاب تاب عباسی رو هم میخونی
البته اینجا هم روش خوابیدی.پتو هم کشیدی
پانیسا تو سرزمین عجایب
اینجا هم گیرررر داده بودی که اسباب بازیهاتو با خودت ببری تو جات...بعدم خوابت برد
یه مدت یه روز در میون با همدیگه میرفتیم پیاده روی...البته بعده یه مدت دیگه نتونستیم که بریم...چون دیگه دوست نداشتی تو کالسکه ات بشینی و میخواستی بیایی پایین و شیطونی کنی
یه مدت تصمیم گرفتیم اتاقتو جدا کنیم ولی متاستفانه به قدری بیتابی کردی که مجبور شدیم یه توصیه مشاورت مدتی بیخیال بشیم.البته این روزا دوباره در حاله اجرای این پروژه سخت هستیم.
تو این عکس رو تختت خوابیدی
بازیهای پانیسا وقتیکه مامان تو آشپزخونه مشغوله آشپزیه
رو بالشت نشستی شیطون بلا
حمله ناگهانی پانیسا به یخچال و خوردن چیزی که خیــــــــلی دوست داره...پلوی سرد
برگردوندنه قابلمه
آهنگ زدن پشت قابلمه
دلبری کردن از مامان
پانیسا کوچولو مامان شده و حوله به سر داره جارو میکنه
میریم دد
پانیسا کنار ساحل عباس آباد
البته تو این سفر عزیز جون رو غافلگیر کردیم و بی خبر رفتیم ویلا...عزیز جون از دیدنمون خیـــــــــلی شوکه شد و کلی ذوق زده شده بود...
پانیسا و پستونکهاش...
البته عزیزم وقتیکه حدودا یه سال و ده ماهت بود به توصیه مشاورت از پستونک گرفتیمت...از اونجاییکه خیلی وابسته پستونکهات بودی من و بابا فکر میکردیم که از پستونک گرفتنت کاره خیلی سختی باشه.اما به کمک عزیز جون خیلی راحت از پستونک گرفته شدی.روزها که با عزیز جون بازی میکردی و سرت گرم بود.شبا هم گاهی نق نق میکردی و می می میگفتی ولی زیاد بی تابی نمیکردی و زود میخوابیدی...چند روز بعد هم کلا دیگه فراموششون کردی و تموم
پانیسا با دوستهای نازش
روزای شاده شاده کودکانه نفســــــــــــم
اسباب بازی ایی که بابا امین برات خریده و خیلیم دوسش داری گلم
پانیسا تو خانه بازی ساری
شیـــــــــــــــــطووووووووووووون
اینم چند تا عکس از هفت هشت ماهگیت