تاخیر طولانی
سلام عزیـــــــــــزم
پانیسا جونم مامان بالاخره بعده شش ماه فرصت کرد بیاد وبلاگتو آپ کنه
دخملی ماشالا هزار ماشالا شما از بس شیطون شدی که دیگه مامان کمتر فرصت میکنه بیاد اینجا و اگه لپ تاپ رو روشن ببینی که دیگه هیچــــــــــی مامانو ببخش دخترکم...
شاید کمتر فرصت کنم ولی بالاخره میام
گلچینی از عکساتو برات میذارم
علاقه زیادی به پشت پنجره اتاق خوابه ما داریا شیطوووونه مامان
دوست نداشتی پیاده شی
دخترم متاستفانه روزه سوم مهر 93 خیلی ناگهانی خاله ام به رحمت خدا رفت و ما رو تنها گذاشتمجبور شدم بدونه شما برا 2-3 روز برم آستارا (شهری که خاله ام اونجا زندگی میکرد)روزهای خیلی خیلی بدی بود و دوست نداشتم شما شاهده اون صحنه ها باشی.شما پیشه مامانی اینا موندی.این دوتا عکسی که الان برات میذارم مربوط به اون موقع میشه که عمو آرمین برام فرستاد.مامان هم انقد دلش براتون تنگ شده بود که با دیدنه این عکسا کلی گریه کردم...عزیزم مامان اصلا طاقته دوریتو نداره.ایشـــــــــالا خدا حافظت باشه عزیزم
تو این عکس خیلی کز کردی
ایشالا خدا خاله نوشینه مامان رو رحمت کنه...روحـــــــــــش شـــــــــــاد