عشقه بابا
سلام دختـــــــــــره خوشگلمون...عزیزم خاله الناز اینا اومدن ساری خونمون و شما و آدرینا جونی دوباره افتادید بهم
اینجا رفتید سراغه پوشالهای تزیینی مامان و با تعجب باهاش بازی میکردید و تو دهنتون هم میبردید...
شیطون خانم کجا رفتی؟
و باز هم خرابکاری...
میری و رو میز تلفن میشینی و مثلا تاب بازی میکنی
کیفه مامان رو انداختی رو دوشت که بری دد...
اولین چیزی که ساختی
این عکست خیلی باحاله...خودت رفتی از تو یخچال پیتزا برداشتی و نشستی داری یواشکی میخوریش
اینجام گیر داده بودی به ساندویچه عمو آرمین و تند تند گازهای گنده میزدی و میخوردی
اصراره پانیسا برا نشستن رو این صندلیه کوچیکه اسباب بازیش...همشم میگفتی بشی(بشین) و بزور خودتو جا میکردی
تو یه چشم بهم زدن از میز ناهارخوری رفتی بالا و با حرص به همه چی دست زدی
وقتی قرتی خانم ناناز تیپ میزنه و میخواد بره دد...
فیلبند مازندران
اینجا تازه از حموم دراومدی و بقوله بابا شبیه بچگیای عمو آرمین شدی
بالاخره مامانی و باباجی از امریکا برگشتن
پانیسا با اولین سوغاتیش(کادوی عمه جون برا تولد یکسالگیه پانیسا)