سفرنامه قم و بابل

سلام دختره خوشگلم...عزیزم ما و عمو کامیاب(دوسته بابا امین) برای چند روزی رفتیم قم خونه عمو ابوالفضل(دوسته بابا امین) که سفره خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت...

پانیسا تو راهه رفتن به قم






پانیسا تو شهربازی سربسته قم




اینم بادکنکیه که اونجا عمو ابوالفضل برات خرید و شما نمیدونم چرا انقد وابسته اش شدی طوریکه وقتی تو بغله من خوابیده بودی بغلش میکردی و وقتی من یواش از دستت میگرفتم شما بیدار میشدی و زودی بغلش میکردی و دوباره میخوابیدی


اوووووخی...




اینم پانیسا تو مغازه عمو ابوالفضلش

 

دخملم ما یه چند روزی هم با دوستهای مامان و بابا و شما رفتیم بابل ویلای خاله النازاینا...سفره خوبی بود و به شما فسقلیا که خیلی خوش گذشت...اینم عکسهایی از شما با دوستهای همسن و ساله خودت...
                                                  

 

دوسته پانیسا...آدرینا کوچولوی ناناز


پانیسا و آدرینا در حاله نانای کردن

فسقلیا آماده رفتن به گردش

فکر کنم اینجا آدرینا داره میگه ایـــــــــش (شیر) 

اینم یه عکسه دسته جمعی از پانیسا و دوستهاش...
از راست به چپ آقا آرتین...آدرینا خانم...نورا خانم...پانیسا خانمی...آقا کیان
لباسهای دخترا رو ببین با هم ست شدین







پانیسا با ایــــــــشه آدرینا




وقتی یکیتون یه کاری رو میکرد بقیه هم فورا تقلید میکردن






اینم شبه تولده مامان و خاله الناز




اینم از آخرش...این کاغذ رنگیا خیلی برا شما فسقلیا جذابیت داشت









فسقلیا کنار دریا و در حاله آب بازی...










باباها با دختراشون...


                            و ماسه بازی...