روزانه های پانیسا
پانیسا و اولین دفتر نقاشی...
اینم از اولین نقاشیه دخملیم...وقتی 16ماهه بود...
وضعیته خونه ما وقتی شیطون بلا بازی میکنه...
دخترم روزا که مامان میخواد ناهار درست کنه شما رو میاره تو آشپزخونه و اسباب بازیاتم برات میریزه تا هم با اونا بازی کنی و هم مامان رو ببینی و بهونشو نگیری و هم خوراکی بخوری...
البته بعضی روزا که زیاد حوصله نداری خیلی غر میزنی و مامانو حسابی هول و آشفته میکنی...
اینم عکسایی از شما حین بازی تو آشپزخونه...
ای جون مادری...
اوی جون...
واااااای دستاشو ببین رو هم گذاشته و ژست گرفته برا من که ازش عکس بگیرم...
ذخملم این روزا که مامانی هم نیست حسابی با بابابی (همون باباجی) صمیمی شدی و وقتی میریم خونشون همش پیشه بابابیت هستی و تلفنی ام باهاش حرف میزنی...البته بیشتر بابابی برات حرف میزنه و شما گوش میدی...آهنگه تبلیغه پوشک مولفیکس رو که رو موبایلش ضبط کرده برات میذاره و شما هم از اون وره خط براش نانای میکنی
پانیسا و بابابی تو ساحل بابلسر...
پانیسا و دوستش آویسا که با مامان و باباش اومده بودن خونمون مهمونی...پستونکه آویسا رو گذاشتی دهنت...
کم کم سره مبله بادیت و کرم دست و صورت دعواتون شد
پانیسا با کلاهه حموم مامان...خودت رفتی برداشتی و گذاشتی سرت...وقتی ام که دوربینو اووردم تا بهت گفتم پانیسا وایسا ازت عکس بگیرم شما این شکلی ژست گرفتی...
شیطون بلا مامان وقتی داره آرایش میکنه وایمیسی و با دقت بهش نگاه میکنی بعد میری یه چیزی پیدا میکنی و میمالی به پوستت یا رو لپت و لبت و چشمت...
پانیسا وقتی برا اولین بار رژ زدم براش...(البته زود پاک کردما)
بعدم با همون لبا رفتی پستونک خوردی و اونم رژی کردی...
ببین چطوری سعی میکنی کرم دست و صورتت رو از روی میز ناهار خوری رو برداری...جدیدا پوستت خشک شده و من و بابا برات کرم میزنیم...شمام خوشت اومده و تا کرمتو میبینی گریه میکنی که برات بیاریم و بمالیم به پوستت...به لپت هم اشاره میکنی و میگی از ایینا (از اینا)
خوشگله مامانشه...
عاشــــــــــقه این عکستم عزیزه دلـــــــــــــــــم با اون موهای خرگوشیت...