پانیسا و دوستای همسن خودش
عشقه مامان اینا دوستای شمان...همتون از زمانی که ماماناتون شماها رو باردار بودن با هم دوست بودن و همش راجع به شماها با هم صحبت میکردن و الان بعد از دوسال دوستی ایی که با هم دارن تصمیم گرفتن شماها رو بیشتر با هم آشنا کنن...
به ترتیب از راست به چپ: آویسا جون دختره مامان آزاده/نورا جون دختره مامان رویا/عشقـــــــــــــــــم پانیسا دختره نازه مامان نلیا/کیان جون پسره مامان کژال/آدرینا جون دختره مامان الناز
5تا قلب برای هر 5تاتون و اینم مخصوصه شما
پانیسا در حاله تعارف کردنه پستونکش به آقا کیان
دخترم خیلی کاراتون باحال بود...اولش که همتون جز آویسا جون چسبیدین به ماماناتون اما کم کم روتون باز شد و باز شد و باز شد...طوریکه دیگه کار به کنک کاری هم کشید...
طفلک خونه خاله الناز رو منفجر کردین....سراغ اتاق خواب آدرینا جون و آشپزخونه و کابینتای خاله الناز هم رفتین...
هم کلی از دستتون خندیدم هم کلی حرص خوردم و خسته شدم...مثه جوجه اردک دنباله هم میرفتین و به وسایله خونه دست میزدین و سره اسباب بازیا دعواتون میشد
خاله الناز هم زحمت کشید و واسه تولد شما که نتونسته بود بیاد از همین چادرای بازی که تو عکس هست کادو داد بهت...دسته گلش درد نکنه خاله جونی