panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

شیطنتای پانیسا تو خونه مامانی و عزیز جون

1392/11/11 3:38
نویسنده : مامان نلیا
578 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم شما عاشقه پشت پنجره آشپزخونه عزیز جون اینایی...همش میری و روی میزشون میشینی و از پشت پنجره بیرون رو میبینی و عزیز جون هم باهات بازی میکنه و یادت داده به مردایی که رد میشن عمو میگی و با هم پیشی ها و نی نی هایی که رد میشن رو میبینین...حتی یه بار که عزیز جون داشته بهت سیب زمنیه سرخ کرده میداده شما همش سیب زمینیاتو به پیشی های تو کوچه تعارف میکردی و شیشه رو حسابی چرب و چیلی کردیقهقههاهلی من فدای اون کارای بامزه ات شم بلا خانمماچ





عاشق اینی که سوار صندلیه کامپیوتر دایی ایمان بشینی و عزیز جون رات ببره و بوق بوقم بزنه برات نیشخند



از کتابخونه اتاقه دایی ایمان هم خیلی خوشت میاد...از مجسمه عقاب پشت پنجره آشپزخونه هم خیلی خوشت میاد و بهش کلاغ میگی...!بیچاره!

فعلا اینا رو از خونه عزیز جون اینا داشته باش تا بقیه اش رو بعدا برات بگم...
حالا میریم سراغه خونه مامانی اینا:

بازی با قاشقای زیر میز ناهار خوری مامانی اینا




اینم از عشقـــــــــــه پانیسا :جاروبرقی....خنده
 وقی مامانی جاروبرقی رو روشن میکنه شما خیلی ذوق میکنی و میری میزنی روش و واسه خودت نانای میکنی و آواز میخونی و حال میکنی...تو این عکس خودتو ببین چه عشقی میکنی مخصوصا اینکه باد هم به صورتت میزنه






پانیسا در حاله بازی با وزنه های عمو آرمینش...

 


پانیسا بعد از یه حموم دلچسب با مامانی جونش...

 

و اینم بعد از بیرون اومدن از حموم...قربونت بشم که اینقده کلاه بهت میاد خوشگله مامانماچ




حالا نــــــــــای نـــــــــــــای نــــــــــای




اینم از میزی که عاشقشی چون روش یه عالمه چیز میز برای فضولیه شما هست!!! مثله تلفن/موبایل/دفتر تلفن و یه عالمه خودکارای خوشگل خوشگل و جذاب برای بچه ها....البته دیگه این وسیله ها رو از روش برداشتیم اما بازم عاشقشی...






اینجا هم مامانی بهت گفته پانیسا چراغ کو؟شما هم سرتو بردی بالا و چراغو نشون دادی و خودتم داری با مامانی زیره گلوتو قلقلک میدی...مامانت فدای اون شادی و خنده ات بشه آخــــــــــــه...ماچ

 

خوب اینم از خونه مامانی...حالا یه چند تا عکس از خونه خودمون

اینجا از لپای گل انداخته ات معلومه که تازه از حموم اومدی بیرونماچ




اینجا داری به اسباب بازیات نگاه میکنی و خودت با خودت میگی نه نه نه...یعنی ممنوعه و نباید بهشون دست بزنم...کاری که مامان در مورد وسایل ممنوعه برات کرده رو داشتی واسه اسباب بازیات اجرا میکردی...جالبه که در مورد وسایل ممنوعه نه نه نه رو میگی ولی دست هم میزنی!!



با هر آهنگی شروع به نانای نای میکنی...حتی موزیکه این بابا نوئله که مامانی برات اوورده



جدیدا برای صبحونه بهت کرم کنجد میدم که مامانی برات خریده مخصوصه شما...که خیلیم دوسش داری




الو کردن پانیسا با گوشیه تلفنش...ببین عزیزم گوشیو بردی پشته سرت به جای دره گوشتقهقهه







قربون اون ژستت برم من نانازه مامان


عاشقه بیرون ریختنه اسباب بازیاتی



دخملم یه روز بعد از اینکه ناهارتو دادم یه مقدار غذا روی میز غذات ریختم تا همینطور که تو داری باهاشون بازی میکنی و میخوری منم ناهارمو بخورم که یهو برگشتم دیدم خوابت برده...این همون روزه...آخـــــــــــــــیماچ



البته قبلش یه روزه دیگه هم شما بعد از ناهار خوردنت خواب آلود شدی و چشات داشت میرفت منم واسه اینکه بتونم از این خوابآلود بودنت فیلم بگیرم فوری دوربینو اووردم و ازت چند دقیقه فیلم گرفتم و بعدش فوری بردمت خوابوندمت...اینم اون روزه


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله سودابه
11 بهمن 92 21:25
ای فسقلی شیطووون بلا جیگرتو خاله
پریسا نجفی
11 بهمن 92 23:00
سلام دوست عزیزم خوبی ؟ ازسایتت خیلی خوشم اومد به منم سربزن اومدم برای دوستای خوبم که مادری نمونه هستند وبلاگی زنانه درست کردم که باب کارشونه اگر دوست داشتی ما را هم قابل بدون . راستی منو توی سایت قشنگت لینک کن و بهم خبر بده تا منم تو را توی سایتم قرار بدم ببخش و ممنون